داستان از جایی سروشکل خاص و فلسفی بهخود میگیرد که در شرایطی که نگاه دنیا به عملکرد جیکوب است همسرش لنکا که در تنهایی رنج میبرد، تصمیم میگیرد اعلام کند از جیکوب جدا خواهد شد؛ جیکوب تنها، مضطرب و سرگشته از مفهوم زندگی و در پی کشف راز کیهان در سفینه با موجودی باستانی آشنا میشود که ابتدا توهم بهنظر میرسد، اما این موجود که هانوس نام دارد ذهن جیکوب را بهواقعیات زندگی باز میکند و با نگاهی به گذشته جیکوب درصدد حل آینده او برمیآید.
فیلم درونمایهای روانشناختی و پر از دیالوگهای فلسفی دارد و به اعماق ذهن شخصیت اصلی سفر میکند؛ کارگردانی هوشمندانه، درام آرامی با ارجاعات تاریخی بهاندازه و دقیق، بازی درونگرای شخصیت اصلی و موسیقی خوشنواز ماکس ریشر تجربهای لطیف و شاعرانه با ریتمی آرام را برای مخاطب رقم میزند که ورای آثار گیشهای روز دنیاست.
اگر سینما را فرصتی برای تجربه آنچه دور از روزمره است میدانید، این فیلم انتخاب خوبی است، اما اگر خسته از زندگی کاری دنبال فرصتی برای سرگرمی هستید سراغ تماشای این فیلم نروید.
از بزرگترین مشکلات این فیلم حضور آدام سندلر در نقش یاکوب است هرچند مسئله این نیست که یک بازیگر کمدی، در نقشی جدی به کار گرفته شده است؛ چنین انتخابی میتوانست به نتیجهای درخشان ختم شود. مسئله حتی توانایی بازیگری سندلر هم نیست؛ ما عشق پریشان (Punch-Drunk Love) پل توماس اندرسون و الماسهای تراشنخورده (Uncut Gems) سفدیها را دیدهایم و میدانیم که سندلر، بازیگری مستعد است. مشکل این است که کمدین ۵۷ ساله، اساساً انتخاب غلطی برای نقش یاکوب بوده است. در غیاب هدایت شفاف یک کارگردان بزرگ، بهسختی میشود تشخیص داد که سندلر در هر صحنه، قصد انتقال چه احساسی را دارد و منظورش چیست؟
برچسب : نویسنده : semirooma بازدید : 9